شهید مرحمت بالازاده متولد هفدهم خردادماه 1349بود.  اغلب در مسجد بود و پای منبر روحانی و درس قرآن می‌نشست و در کنارش تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند. با شروع جنگ عزم جبهه کرد اما سن پایین و جثه کوچکش مانعش شد. این دانش آموز ۱۱ ساله با پشتکار و عشقی که به جبهه داشت حکم جهادش را از رهبری گرفت.

شهید مرحمت بالازاده

همشهری آنلاین: گروه فرهنگی: شهید نوجوان مرحمت بالازاده، رزمنده کوچک کربلای ایران بود که با بسیاری از پیشروان انقلاب، همچون امام‌خمینی(ره)، ریاست‌جمهوری، نخست‌وزیر و ریاست مجلس دیدار کرده و بارها مورد تفقد و نوازش و تمجید آنها قرار گرفته بود. حتی در شهرستان گرمی مغان، مرحمت سخنگوی انقلاب و رزمندگان اسلام شده بود. به‌طوری که امام جمعه شهر، قبل از خطبه‌های نمازجمعه، از شهید بالازاده می‌خواست که برای مردم سخنرانی کند و پیام عاشوراییان ایران را به جوانان و نوجوانان شهر برساند. در ادامه بخش‌هایی از زندگی این شهید نوجوان را مرور می‌کنیم.

روستازاده غیور

هید مرحمت بالازاده متولد هفدهم خردادماه 1349بود. پدرش در روستاهای اطراف شهرستان گرمی در نزدیکی دشت مغان، برای کسب رزق حلال دستفروشی می‌کرد. به واسطه اینکه پدرش موذن مسجد روستا بود، اغلب در مسجد بود و پای منبر روحانی و درس قرآن می‌نشست و در کنارش تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند. با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران و بسیج، در سال 1359با کمک دوستانش پایگاه بسیج در روستا، راه‌اندازی کردند. آموزش‌های نظامی، قرآن و عقیدتی را در همین پایگاه گذرانده پیگیر شد تا همراه بسیجیان روستا به جبهه اعزام شود. اما سن پایین و جثه کوچکش مانعش شد.

مروج خوش بیان

مرحمت با آنکه سن و سالی نداشت اما دلنشین و جذاب و تأثیرگذار صحبت می‌کرد. با بیان شیرین و شیوای خودش، پیام شهدای انقلاب اسلامی را بیان می‌کرد و مردم را برای دفاع از دین و وطن دعوت می‌کرد. با موتوری که از طرف فرمانداری به او داده بودند، مروج و مبلغی کوچک شد. تا دور افتاده‌ترین مساجد و پایگاه‌های مقاومت می‌رفت و پوستر، عکس و دستورات و فراخوان‌های بسیج را ابلاغ می‌کرد. حضورش در کنار مسئولان سپاه و بسیج حال و هوای دیگری به برنامه‌ها می‌بخشد، به‌گونه‌ای که بر تعداد نیروهای داوطلب برای اعزام به مناطق جنگی افزوده می‌شود.

برای رفتن به جبهه دست به دامان رهبری شد

وقتی جبهه راهش ندادند

سال 1360، او 11سال دارد و به مناطق عملیاتی و پشت خاکریزها فکر می‌کند. اصرارهای او برای اعزام به جبهه به نتیجه نمی‌رسد و در این میان روبه‌روشدن او با عوض محمدی، مسئول اعزام نیروی ستاد منطقه پنج آذربایجان شرقی، دیدنی و شنیدنی است. یکی بر حسب دستور و وظیفه می‌خواهد از اعزام افراد کم‌سن و سال جلوگیری کند و دیگری بنا به وظیفه می‌خواهد ادای دین کند. مرحمت بارها از اردبیل و تبریز برگردانده می‌شود تا اینکه سال1361موفق می‌شود با وساطت آیت‌الله ملکوتی، امام‌جمعه وقت تبریز، به خواسته‌اش برسد. در نخستین اعزام در عملیات مسلم بن عقیل شرکت می‌کند پس از نخستین اعزام، تسویه نمی‌کند تا راه بازگشت به جبهه کماکان باز باشد ولی مسئولین طبق وظیفه، به‌دنبال این هستند تا او را از حضور در خط مقدم بازدارند. او ناامید نمی‌شود.

بگویید دیگر روضه حضرت قاسم ع نخوانند

در یکی از روزهای سال 1362، زمانی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست‌جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج می‌شدند، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدند که از همان نزدیکی شنیده می‌شد. صدای جیغ‌مانندی هم دائم فریاد می‌زد: «آقای رئیس‌جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم.» حضرت‌آقا از پاسداری که نزدیکش بود پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» به ایشان می‌گویند پسر بچه از اردبیل آمده و اصرار دارد شما را ببیند. دیدار با رهبری برای مرحمت فراهم می‌شود و حضرت‌آقا می‌فرمایند: سلام باباجان! خوش آمدی. چی شده؟ مرحمت ذوق‌زده می‌گوید: «آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!» حضرت‌آقا می‌فرمایند: چرا پسرم؟ مرحمت به یکباره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده‌بریده می‌گوید: «آقاجان! حضرت قاسم(ع) 13ساله بود که امام‌حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هرچه التماسش می‌کنم، می‌گوید 13ساله‌ها را نمی‌فرستیم، اگر رفتن 13ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می‌خوانند؟» حضرت‌آقا دستشان را روی شانه شهید بالازاده گذاشته و می‌فرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس‌خواندن هم خودش یک جور جهاد است.» شهید بالازاده هیچ‌چیز نمی‌گوید، فقط گریه می‌کند و این بار هق‌هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می‌رسد. حضرت‌آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش می‌گیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و می‌فرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است، هر کاری دارد راه بیندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش، بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل، نتیجه را هم به من بگویید.»  حضرت‌آقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می‌فرمایند: «ما را دعا کن، پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن، سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...

اینطور شد که او حکم جهادش را از رهبری گرفت و حدود 2سال در جبهه حضور داشت و در نهایت 21اسفند 1363با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم، در 14سالگی در جزیره مجنون به شهادت رسید.

کد خبر 802763

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۱۴:۰۹ - ۱۴۰۲/۰۸/۰۸
    0 0
    بزرگ مرد کوچک